نمایشگاه ” تنفس در پلاستیک ” از 17 آبان تا 11 آذر 1389 درگالريهاي 3 و 4 و 5و 6 موزه هنرهاي معاصر اصفهان برگزار شد.آثار ارائه شده در این نمایشگاه شامل عکس ، چیدمان و ویدئوآرت بودند.در طول نمايشگاه از بازديدكنندگان مي خواستم تا قبل از ورود از ماسك تنفسي و دستكش پلاستيكي استفاده كنند. برخی از مخاطبین ، مشتاقانه و كنجكاوانه مي پذيرفتند و عده اي حتي احتمال وجود خطر را داده و با توجه به تاريك بودن نسبي فضاي نمايشگاه از داخل شدن خودداري ميكردند ، براي من اين عكس العملها خود قسمتي از اثر بود و آن را واكنش يا عكس العمل مخاطب مي دانستم و چرايي استفاده از اين وسايل را در هنگام بازديد ، به ذهن و نتيجه گيري مخاطب سپرده بودم.
بوته هاي خشكيده ي خار پلاستيك پيچ شده در گوشه و كنار گالري ها با تك نورهايي ، خودنمايي ميكرد ند و از ابتداي ورود ، در راهروي باريكي مخاطب را به سمت انتهاي سالن ، فضايي كه مركز به گوش رسيدن آواي ويدئوآرت ماهيهاي يونس بود مي كشاندند. اتاقي پوشيده شده از پلاستيك شبيه يك قوطي مكعبي با سقفي كوتاه مكان تماشاي
ویدئوآرت ماهیهای یونس
بود.
گالري ديگر 40 عكس را در خود داشت . عكسهايي از اجراهايي كه با پلاستيك، در طي سه سال انجام داده بودم.
گالري شماره 4 اتاقي 3*3 كه تمام ديوارها و سقف گنبدي آن را با پلاستيك ضخيم مشكي پوشانده بودم و هيچ منبع نوري نبود به جز نوري كه از لابه لاي صخره هاي كوچك و بزرگي كه در اطراف درخت خشكيده ي پلاستيك پيچ شده مي تابيد. اين فضا آماده شده بود تا مخاطب بتواند داوطلبانه خود را ميان پلاستيكهاي موجود بپيچد ، در كنار درخت و صخره هاي خفه شده در پلاستيك در آن فضاي تنگ و تاريك قرار بگيرد و با طبيعت همدردي كند و حتي نفس هاي سخت خويش را با تنفس درختي با شاخه هاي خميده شده زير سقف ، به دام افتاده در تصنعات يكي كند. تعداد بسياري از بازديدكنندگان پرفورمنس هاي في البداهه اي دراين فضا اجرا ميكردند. راهنماهاي موزه بارها شاهد اشك مخاطبين بوده و دفتر نظر خواهي حاكي از ترس و نگراني براي آينده ي طبيعت.
در انتهاي گالري آخر، قطعه اي از زمين را ميديدي . برشي جدا شده مملو از زباله هاي بازيافتي . نه اثري از خاك بود نه طبيعت زنده . بوي تعفن از لابه لاي پلاستيك كشيده شده روي زباله ها به مشام ميرسيد.
برشي از زمين را تنها و با تك نور زرد بي جاني در انتهاي سالن باريك و طولاني رها كرده بودم . پوسته ي پلاستيكي اش رويشگاه خارهايي بود كه در سطح نمايشگاه پراكنده بودند.
شايد اين چيدمان يك شوخي بود شايد هم به تعبير يك دوست ، جنازه اي رها شده از زمين .
به هر حال هنر گاه درد را نمايش ميدهد و گاه شادي را ، گاهي مخاطب را سر ذوق مي آورد و گاه سيلي ميزند.
گاهي تلنگري است و گاه وزنه ای بر ذهن مخاطب .