وجود من، بخشی از وجود طبیعت است و اجزای طبیعت بخشی از هویت من. خود را جدا از برگ و شاخه و سنگ و درخت و رود، نمی بینم. روح من با درد طبیعت آزرده میشود و با رنجشش رنجور. روح من با نسیمی شمالی و پرواز پروانه ای جان میگیرد، به همین سادگی.
شاید روزگاری، در جایی، هنرمندی با تکه های استخوانم هنری اجرا کند یا رودی آن را مانند تکه های سنگش در آغوش بگیرد.

پرتره ها و نقابهایم که آن را جدا از یکدیگر نمی دانم، در زمانهای متفاوت و در مکانهای متفاوتی شکل گرفته اند و تعدادی از آنها بخشی از دیگر اجراهای من هستند.مانند اجرای ” خواب یک پری” یا “روح درخت” که در هر دو آنها پلاستیک را به عنوان نمادی از آلاینده های طبیعت بر صورت کشیده ام. بیشتر این پرتره ها و نقابها، در لحظه و با دیدن یک شیء یا یک جزء از طبیعت مانند یک جمجمه گاو یا گنجشک، گل پیاز، شاخه ای خشکیده،چند برگ افتاده روی زمین، شاخۀ خشکیده یک نخل یا تکه های بدن یک خرچنگ در ساحل شکل گرفته اند.
.