چیدمانی در بستر زاینده رود – حدفاصل سی و سه پل و پل فردوسی / پنج شنبه 7 مهر 1390 اصفهان

استخوانهایی را که از بیابان گردآورده بودم در بستر خشکیدۀ زاینده رود به شکل موجوداتی خلق شده در ظاهر ماهی، طوری چیدمان کردم که گویی از دل خاک بیرون آمده و یا در آن غوطه ور و در حال ناپدید شدن هستند.
آثاری نمایان از سه موجود بازیافتی و عجیب الخلقه. استخوانهای گاو و الاغ و گوسفندان مرده ای که در بیابان رها شده و شغالها و گرگها و سگهای وحشی بیابان ، آنها را با دندانهای تیز خود صیقل داده و آفتاب رد پوسیدگی بر آنها گذاشته بود. با خاک قرمز بر یکی از جمجمه ها، بافتی از نوشته هایم را ایجاد کردم، نوشته هایی در همنوایی با طبیعت و سرنوشت شهر و مردمش.
چند سالی از خشکاندن رودخانه زاینده رود میگذشت، بدون اینکه مردم علتش را بدانند و مسئولی پاسخگو باشد. جان و رمق و سرزندگی از اصفهان رفته بود و آنچه رخ داد برای همگان غیرقابل باور و تصور بود. تا مدتها بوی لجن و ماهیهای مرده جای صدای خروشان رود را گرفته بود و بعد از آن تنها خشکی و گرد و غبار و خطر فرونشست پلهای تاریخی شهر!
آن روزها اعتراض در این مورد خط قرمز مسئولین بود و هیچ حرکت هنری در این مورد، نه تنها حمایت نمیشد بلکه مورد برخورد قرار می گرفت. البته در سالهای بعد که اندک امیدها هم به ناامیدی ختم شد و پیامدهای این خشکسالی دامن مسئولین استانی را گرفت، در مقاطعی سیاستهای حمایتی تغییر کرد و رویدادهایی در اعتراض به بسته شدن زاینده رود شکل گرفت و خط قرمزها سبز شد اما نه برای مدت طولانی.
آن روز در سکوت و تنهایی چیدمانم را اجرا کردم، تنها مرغ ماهی خواری به امید یافتن غذایی، چند دقیقه کنارم پرسه زد و پسرکی کنجکاو لحظاتی کنارم ایستاد و کارم را نظاره کرد.
در هنگام غروب، چند تن از دوستانم برای دیدن اثر به من ملحق شدند.
چیدمان را  همانجا رها کردم  با امید جاری شدن دوبارۀ رود.