این مجموعه همانند مجموعه “ آدمکها” و “ استخوان ماهی ها“، هدیه بیابان به من بوده است و در مواجه ای شگفت انگیز با طبیعت بیابان، آنها را یافته ام.
تنها در عمق بیابان بی پایان در انتهای شهر حسن آباد، در حال قدم زدن و فکر کردن بودم که احساس کردم موجود کوچکی خیلی سریع از کنارم عبور کرد. چشمان کنجکاوم را برای پیدا کردنش در میان سنگریزه ها و خاکی یک دست و یک رنگ به این سو و آن سو دواندم. حدس میزدم که سمندری کوچک و تند و تیز باشد. یک بار دیگر از زیر بوته ای به زیر بوتۀ دیگر به سرعت حرکت کرد. یک لحظه به چشمم آمد و سپس ناپدید شد. حدسم درست بود اما او زیباتر از چیزی بود که انتظارش را داشتم برای همین دوربینم را آماده کردم تا تصویرش را ثبت کنم. هیجان زده منتظر دوباره دیدنش بودم که احساس کردم موجود دیگری بدون حرکت به من نگاه میکند و شاید چند موجود دیگر نیز. وقتی آنها را یافتم، همچون معجزۀ زیبایی از طبیعت و بازیهای هنرمندانه اش بر دلم نشستند و مرا مجذوب خود ساختند. آنها ریشه های بوته های خار، بیرون آمده از خاک بودند. بوته هایی که باد، آنها را در بیابان غلطانده و غلطانده و غلطانده بود، کوچک و کوچک و کوچک شده بودند و برخی شان مانند موجوداتی زنده اما بیحرکت به نظر می رسیدند. از آن روز به بعد، هر بار که به بیابان قدم می گذارم، آهسته تر راه می روم و بیشتر به دنبال معجزات هنری اش چشم میگردانم.